توسعه سیاسی ایران و بهتبع آن توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگیاش، در روزگار معاصر همواره با موانع برونی و سیاست بیگانه برخورد کرده است.
اجازه بدهید یک مقدمه کوتاه بیاوریم و یکی دو نمونه تاریخی نقل کنیم.
در اندیشیدن به مساله بسیار پیچیده علل و عوامل انحطاط و عقبماندگی ایران از کلانروایتها و یکسویهنگریها پرهیز باید کرد.
علل و عوامل موثر در روند ضعف و زوال و انحطاط ایران و درجازدنش در وضعیت عقبماندگی و توسعهنیافتگی پرشمار و گونهگون هستند و درجات تاثیرگذاریشان را باید در یک شبکه پیچیده درهمتنیده تاریخمند ملاحظه و مطالعه کرد. در این راه باید از درغلتیدن و گرفتار شدن در دام افسانه علتالعلل پرهیز کرد.
رفتن در پی علتالعلل یعنی درگیرشدن با سفسطه معروف مرغ و تخممرغ که از نظر منطقی غلط است و راه به جایی نمیبرد.
رابطه علل و عوامل تاثیرگذار در همه رویدادها و پدیدههای جهان تاریخی آدمی رابطهای چندسویه و سیال و پویا و تاریخمند و پیچیده است و نه یکسویه و ثابت و ساده.
در یک ملاحظه کلی و اولیه شاید بتوان علل و عوامل انحطاط و عقبماندگی ایران را در دو دسته علل و عوامل درونی و بیرونی جای داد.
تردید نیست که این دو دسته علل و عوامل رابطهای دوسویه با هم داشته و به درجات در هم و بر هم تاثیر نهاده و از هم تاثیر پذیرفتهاند.
گذشته از رویدادهای تاریخ ایران روزگار قدیم، همچون یورش مغولان و…، در عصر جدید و با پیدایش و گسترش روند بینالمللی شدن مناسبات و روابط ملتها و دولتها و کشورها و پیدایش و گسترش استعمار غربی و نظام-جهان و بهویژه از اوایل روزگار قاجاریه به اینسو به هیچ عنوان نمیتوان نقش علل و عوامل بیرونی را نادیده گرفت یا اندک ارزیابی کرد.
البته در اینباره نباید چنان و چندان پیش رفت که به ورطه ذهنیت توطئه گرفتار آییم و اصل و اساس بودن علل و عوامل درونی را از یاد ببریم. راه بسیار باریک است و لغزشگاه فراوان.
در روزگار قاجاریه جایگاه ایران در نظام سیاست و اقتصاد بینالملل به گونهای بود که قدرتهای مسلط همسایه، یعنی روسیه و انگلیس، با توسعه ایران موافق نبودند و منافع خود را در نگاهداشتن ایران در وضعیت ضعف و عقبماندگی میجستند.
قدرتهای اروپایی و آمریکا نیز پروای ایران نداشتند و نمیتوانستند چندان تاثیری در تغییر وضعیت ایران داشته باشند. بعدها که آلمان نیرو گرفت و برای توسعه نفوذ خود در ایران اندک کوششی کرد به سد استوار روس و انگلیس برخورد کرد.
قرارداد۱۹۰۷ که به نزدیک یکسده واگرایی روس و انگلیس در منطقه پایان داد و آنان را به همگرایی کشاند از یکسو نتیجه بالاگرفتن خطر نفوذ آلمان در شرق، از جمله ایران و از دیگرسو و بیشتر، بر اثر نگرانی آنان –بهویژه روسیه- از پیامدهای انقلاب مشروطه ایران بود.
انقلاب مشروطه ایران منافع و موقعیت آنان را به خطر افکنده بود. پیشرفت و بالندگی مشروطه نوپای ایرانی بهویژه برای روسیه تزاری استبدادی که خود در تب و تاب انقلاب و ناآرامی میسوخت بسبار نگرانکننده بود: در راه ایرانیان باید سنگ انداخت.
این بود آنچه روسیه و دولت وقت انگلیس میخواستند. چندی بعد که پای نفت و شرکت نفت و منافع نفتی درمیان آمد قضیه پیچیدهتر شد.
علل و عوامل درونی و ضعفها و کاستیهایی که ایران و ایرانی در همه ابعاد داشت و میراث قرون و اعصار بود نیز به کمک میآمد.
اگر نظری به تاریخ معاصر بیندازیم خواهیم دید که ریشه نهال تجدد و نوخواهی و توسعه ایران همواره و بارها توسط این دو لبه قیچی بریده شده است.
در نهضت ملی نیز نه گروههای داخلی و نه نیروهای بیگانه هیچیک بهتنهایی توان و امکان این را نداشتند که طومار آن حرکت را درهم بپیچند. همسویی و پیوند ناخجسته نیروهای درونی و برونی بود که رخداد شوم کودتای ۲۸مرداد را رقم زد.
اوضاع ایران پیچیدهتر شده است
اوضاع ایران در چند دهه اخیر بسیار پیچیدهتر شده است. اینجا نمیخواهم کلانروایت بسازم. نمیخواهم سویههای گوناگون موضوع را نادیده بگیرم.
بنا ندارم پیچیدگی مساله را فدای وسوسه سادهسازی کنم؛ اما میتوانم بگویم که در یک تحلیل کلی وضعیت ایران عزیز ما بهگونهای است که برای همسایگان و پارهای از کشورهای منطقه و جهان به درخت ثمردهنده تبدیل شده است.
توسعه ایران، به ویژه و در وهله نخست توسعه سیاسیاش، به سود هیچیک از قدرتها و کشورهای همسایه و منطقه نیست.
نه ترکیه و عربستان و نه چین و روسیه و نه اسرائیل و… خوش ندارند ایران بهپیش برود. بهویژه نمیخواهند توسعه و گشایش سیاسی در ایران را ببینند. به سود هیچیک نیست.
متاسفانه این فرضیهای است که ناچاریم آن را بسیار جدی بگیریم. هرکس دغدغه ایران دارد و به اکنون و آینده ایران میاندیشد باید آن را جدی بگیرد.