تومان نیوز:چین تحت رهبری شی جینپینگ وارد مرحلهای تازه از تحول شده است؛ مرحلهای که در آن تمرکز قدرت، بازتعریف رابطه اقتصاد و سیاست و تلاش برای خودکفایی فناورانه، جایگزین اصلاحات لیبرال گذشته شدهاند. در حالیکه غرب، بهویژه آمریکا، با بحران اعتماد و ناتوانی در اصلاح ساختارها دستوپنجه نرم میکند، چین با سرعت اما در مسیری پرخطر در حال بازسازی اقتدار خویش است. این تغییر، نه صرفاً رقابتی میان دو کشور، بلکه رقابتی میان دو فلسفهی حکمرانی و دو برداشت از پیشرفت است؛ رقابتی که آینده نظم جهانی را تعیین خواهد کرد.
به گزارش پایگاه خبری تومان نیوز(toomannews)، سیزده سال پس از آنکه شی جینپینگ به رأس هرم قدرت در چین رسید، جهان هنوز در فهم ماهیت حکومت او سردرگم است. برخی در غرب او را تکرار مدرن مائو تسهتونگ میدانند؛ رهبری که قدرت را در خود متمرکز کرده و دولت را کاملاً تابع اراده شخصی خویش ساخته است. در مقابل، عدهای دیگر معتقدند اقتدار او شکننده است و نارضایتی نخبگان میتواند هر لحظه به کودتایی خاموش منجر شود.
چین در نگاه ناظران خارجی، گاه تصویری از یک ابرقدرت فناورانه در آستانه پیشی گرفتن از آمریکا دارد و گاه، اقتصادی متزلزل در آستانه فروپاشی. این تضاد دیدگاهها، بازتابی از همان شکافهای عمیق در درک ماهیت توسعه چین است؛ کشوری که در یکسو جلوهای از نظم آهنین دارد و در سوی دیگر، با بحرانی از درون دستوپنجه نرم میکند.
بازتاب سردرگمی غرب در سیاستگذاری آمریکا
تحلیلهای متناقض درباره چین تنها یک اختلاف آکادمیک نیست؛ بلکه بر سیاستگذاری ایالات متحده نیز تأثیر مستقیم گذاشته است. دولتهای پیاپی واشنگتن از جمله در دوره دوم دونالد ترامپ، چین را همزمان بزرگترین تهدید و در عین حال اقتصادی شکننده خواندهاند. این برداشت دوگانه سبب شد که آمریکا با اتکا به این فرض غلط که چین بهسرعت در جنگ تجاری عقبنشینی خواهد کرد، وارد تقابل تعرفهای با پکن شود. اما نتیجه برعکس بود؛ چین نهتنها عقب ننشست بلکه با اعمال تعرفههای متقابل و محدودیت صادرات مواد معدنی کمیاب، قدرت تحمل خود را به رخ کشید.
واشنگتن که همواره شکست شوروی را ناشی از ساختار بسته و غیرلیبرال آن میدانست، اکنون با تناقضی تاریخی مواجه است؛ چینی که نظامی غیرشفاف دارد، در برخی زمینهها سریعتر و مؤثرتر از دموکراسی آمریکایی عمل میکند. پکن توانسته ضعفهای خود را تشخیص دهد، برای آنها راهحل بیابد و در مسیر اصلاح گام بردارد؛ امری که در نظام سیاسی آمریکا به دلیل قطبیشدن و بنبست حزبی دشوار شده است.
از اصلاحات تا بازگشت به اقتدار مرکزی
زمانی که شی جینپینگ در سال ۲۰۱۲ قدرت را در دست گرفت، بسیاری در داخل و خارج از چین امیدوار بودند که او احیاگر اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ باشد. سوابق او در استانهای ساحلی و سابقه خانوادگیاش، تصویر یک اصلاحطلب عملگرا را تداعی میکرد. اما بهزودی روشن شد که هدف او نه ادامه اصلاحات بلکه بازسازی اقتدار متمرکز حزب کمونیست است.
در نگاه شی، مدل رهبری جمعی که از زمان دنگ تثبیت شده بود، به فساد، بیتصمیمی و ضعف انضباط حزبی انجامیده بود. او باور داشت که رشد سریع اقتصادی، حزب را از درون فاسد کرده و وابستگی به غرب را افزایش داده است. در نتیجه راهحل در بازگشت به ساختار سختگیرانه لنینیستی دیده شد؛ تمرکز قدرت، پاکسازی نخبگان و بازگرداندن کنترل دولت بر اقتصاد.
این روند که برخی پژوهشگران آن را «ضداصلاحات» یا Counter-Reformation نامیدهاند، در واقع بازگشت به ایدئولوژی کنترل مطلق است. اما از نگاه شی، این یک اصلاح عمیق برای حفظ بقا است نه عقبگرد؛ تلاشی برای مقاومسازی چین در برابر ضعفهایی که از باز شدن بیش از حد درهای اقتصاد پدید آمد.
میراث رشد سریع و زخمهای پنهان
چهار دهه رشد سرسامآور چین، این کشور را از فقر به ثروت رساند اما نابرابری، فساد و وابستگی ساختاری به بازارهای خارجی بهای سنگینی این جهش بود.
بخش املاک نماد کامل این تناقض است. از دهه ۱۹۹۰ که دولت اجازه خرید و فروش املاک شهری را داد، بازاری عظیم و سودآور شکل گرفت که به منبع اصلی درآمد دولتهای محلی بدل شد. لغو مالیات کشاورزی در سال ۲۰۰۵ اگرچه فشار بر روستاها را کم کرد اما دولتهای محلی را به فروش زمین واداشت و در مواردی به تخلیه اجباری و فساد گسترده انجامید.
در نهایت حباب املاک چین یکی از بزرگترین حبابهای تاریخ شد. تا اینکه در سال ۲۰۲۰ شی جینپینگ با محدودیت وامدهی به شرکتهای ساختمانی، عملاً این حباب را ترکاند. نتیجه، سقوط ارزش املاک، کاهش سهم این بخش از ۱۸ درصد به ۷ درصد تولید ناخالص داخلی تا سال ۲۰۲۵ و افت شدید ساختوساز بود.
اما برخلاف انتظار، دولت برای حمایت از بازار مسکن دخالت نکرد. پکن ترجیح داد اجازه دهد این بخش کوچک شود تا اقتصاد بهسوی پایداری بلندمدت برود؛ حتی اگر به قیمت افت رشد کوتاهمدت تمام شود. این تصمیم نشان میدهد که شی حاضر است ثبات اقتصادی کوتاهمدت را فدای اصلاح ساختاری کند.
یکی از پایههای سیاست شی، تمرکز بیسابقه قدرت در دستان خود است. از زمان مائو، هیچ رهبر چینی تا این حد کنترل مستقیم بر حزب، ارتش و دستگاه امنیتی نداشته است.
او از سال ۲۰۱۲ با راهاندازی کمپین ضدفساد گسترده، صدها مقام بلندپایه را برکنار کرد. این پاکسازیها، هم ابزاری برای مقابله با فساد بود و هم وسیلهای برای حذف رقبا و بازسازی وفاداری درون حزب. ارتش و نهادهای امنیتی تحت کنترل کامل او قرار گرفتند؛ نهادی که بودجهاش تقریباً با بودجه نظامی برابر است.
اما این اقتدار تنها در حذف مخالفان خلاصه نمیشود. شی از فناوریهای نوین برای گسترش نظارت دیجیتال و کنترل اجتماعی استفاده کرده است. پس از انتشار «سند شماره ۹» در اوایل دهه ۲۰۱۰، موجی از سرکوب جامعه مدنی و رسانهها آغاز شد. هدف، نه فقط مهار منتقدان بلکه حذف نفوذ ارزشهای غربی و محافظت از مشروعیت ایدئولوژیک حزب بود.
استراتژی «گردش دوگانه»: اقتصاد مقاوم و خودبسنده
یکی از مهمترین دکترینهای اقتصادی شی جینپینگ، سیاست «گردش دوگانه» (Dual Circulation) است که از سال ۲۰۲۰ آغاز شد. این راهبرد به معنای تمرکز بیشتر بر بازار داخلی بهعنوان «گردش درونی» و در عین حال حفظ حضور جهانی بهعنوان «گردش بیرونی» است.
هدف اصلی، کاهش وابستگی به بازارهای خارجی و فناوری غربی و تقویت اتکای چین به ظرفیتهای داخلی است. در عمل، این سیاست در مواجهه با جنگ تجاری آمریکا مؤثر بود. پکن بدون نیاز به بستههای محرک گسترده، توانست اثر تعرفهها را مهار کند و در عین حال صادرات مواد حیاتی مانند عناصر کمیاب را به ابزار فشار ژئوپلیتیکی تبدیل کند.
همزمان، دولت منابع عظیمی را به بخشهای فناوری و صنعتی پیشرفته اختصاص داده است. چین امروز در ۱۲ مورد از ۱۳ فناوری کلیدی از هوش مصنوعی تا انرژیهای پاک، در سطح رقابتی جهانی قرار دارد. این جهش فناورانه اگرچه باعث رقابت شدید داخلی و حتی تورم منفی در برخی بخشها شده، اما نشانه موفقیت راهبردی چین در تبدیل شدن به قدرت صنعتی آینده است.
از پنهانکاری و انتظار تا نمایش و پیشروی
یکی دیگر از تحولات بنیادی دوران شی، دگرگونی در سیاست خارجی چین است. برخلاف سیاست محتاطانه دنگ شیائوپینگ که توصیه میکرد «توان خود را پنهان کن و منتظر بمان»، شی رویکردی تهاجمیتر را برگزیده است: «نمایش و پیشروی».
او از همان سالهای نخست رهبری، با اقداماتی چون بازپسگیری ۳۰۰۰ هکتار زمین در دریای جنوبی چین و تقویت حضور نظامی در مرزها، جایگاه خود را بهعنوان رهبر ملیگرا تثبیت کرد. این سیاست تهاجمی، ضمن تقویت حمایت داخلی، به چین اجازه داد تا خود را بهعنوان قدرتی جهانی مطرح کند.
شی بر این باور است که عصر پنهانکاری به سر آمده است و چین باید نقش فعالتری در نظام بینالملل ایفا کند؛ دیدگاهی که ریشه در اعتمادبهنفس ناشی از عبور موفق چین از بحران مالی ۲۰۰۸ دارد، زمانی که بسیاری از اقتصادهای غربی دچار رکود شدند.
اما بزرگترین معضل سیاسی چین در دوران شی، مسئله جانشینی است. لغو محدودیت دوره ریاستجمهوری در ۲۰۱۸، زنگ خطر را درباره بازگشت به حکومت مادامالعمر به صدا درآورد. برخلاف دوران جِیانگ و هو که انتقال قدرت مسالمتآمیز بود، اکنون نظام جانشینی روشن نیست.
شی با حذف معاونت ریاستجمهوری بهعنوان سکوی جانشینی، عملاً روند آمادهسازی نسل بعدی رهبران را متوقف کرده است. این مسئله، در بلندمدت میتواند به بحران جانشینی منجر شود؛ مشکلی که شوروی هرگز از آن عبور نکرد.
بااینحال، تجربه حزب کمونیست چین نشان داده است که این نهاد حتی در برابر بحرانهایی عمیقتر از انقلاب فرهنگی تا میدان تیانآنمن نیز دوام آورده است. آنچه در آینده تعیینکننده خواهد بود، توان حزب در یادگیری از اشتباهات و انعطافپذیری در اصلاح مسیر است.
تمرکز قدرت بیسابقه، خطر اشتباهات پرهزینه را افزایش میدهد؛ زیرا نهادهای نظارتی تضعیف شدهاند و اطرافیان شی از ترس، واقعیتها را پنهان میکنند. بااینحال، شی کوشیده با تکیه بر حلقه محدود و وفادار از مشاوران، بازخوردهای دقیق دریافت کند.
از سوی دیگر، فضای بیاعتمادی درون حزب به شی امکان داده که از رقابت میان زیردستان برای استخراج اطلاعات درست بهره گیرد؛ روشی که برخی دیکتاتورهای موفق در تاریخ از آن استفاده کردهاند.
اضطراب هژمونیک در غرب
در سوی مقابل، ایالات متحده که خود را الگوی اصلاحپذیری و دموکراسی میداند، در دهههای اخیر درگیر بحرانهای پیاپی همانند حملات ۱۱ سپتامبر و جنگ پرهزینه عراق، بحران مالی ۲۰۰۸ و نجات بانکها به قیمت نابرابری گسترده و سوءمدیریت در همهگیری کرونا بوده است.
هر یک از این رویدادها اعتماد عمومی به نظام آمریکایی را تضعیف کردهاند. از نگاه پکن، واشنگتن امروز با اضطراب هژمونیک دستوپنجه نرم میکند؛ ترس از دست دادن جایگاه برتر در جهانی چندقطبی. رسانههای چینی معتقدند که آمریکا در حالی چین را به افول متهم میکند که خود گرفتار بحران درونی و آشفتگی سیاسی است.
برای انتخاب شمارهی رند اختصاصی کسبوکارتون، همین حالا اقدام کنید.
این تضاد، زمینهساز جنگ سردی تازه میان دو مدل حکمرانی است. در یکسو، چین با نظم اقتدارگرایانه و راهبردی بلندمدت و در سوی دیگر، آمریکا با ساختار دموکراتیکی که گرفتار نوسانات سیاسی و ناتوان در اجماعسازی است.
تحلیلگران چینی مانند وانگ هونینگ، نظریهپرداز برجسته حزب کمونیست، بر این باورند که زوال آمریکا نه محصول رقابت اقتصادی، بلکه نتیجه بحران فرهنگی و فردگرایی افراطی است. وانگ در کتاب معروفش «آمریکا در برابر آمریکا»، جامعه آمریکایی را گرفتار پوچی، انزوا و ازخودبیگانگی میداند؛ نگاهی که اکنون در گفتمان رسمی پکن نیز تکرار میشود.
شی جینپینگ، با الهام از همین دیدگاه، پروژه خود را بازسازی روح جمعی چین معرفی میکند؛ تلاشی برای مقابله با آنچه او فقر معنوی غرب میخواند. از نگاه او، هدف فقط رقابت اقتصادی نیست، بلکه بازتعریف الگوی تمدنی چین در برابر تمدن غرب است.
نظم جدید در حال شکلگیری
در سالهای اخیر، همزمان با گسترش نفوذ چین در فناوری، انرژی پاک و تولید صنعتی، جهان شاهد بازتعریف مفهوم قدرت اقتصادی و سیاسی است. اگرچه چین با چالشهایی چون پیری جمعیت، بدهیهای سنگین و ضعف مصرف داخلی روبهرو است اما در مسیر بلندمدت خود بهدنبال تابآوری، خوداتکایی و اقتدار نظامی و فناورانه حرکت میکند.
در مقابل، ایالات متحده هرچه بیشتر گرفتار بیثباتی نهادی و قطبیسازی داخلی میشود. این شکاف، رقابت میان دو نظام را از سطح اقتصادی به سطح فلسفی و تمدنی ارتقا داده است: کدام مدل، اقتدارگرایی منسجم یا دموکراسی ناپایدار، در قرن بیستویکم کارآمدتر خواهد بود؟
پاسخ این پرسش هنوز روشن نیست. اما یک نکته قطعی است؛ چین امروز در حال نبردی درونی با خود است؛ نبرد میان گذشته اصلاحگر و حال اقتدارگرا، میان رشد و کنترل، میان توسعه و ترس از فروپاشی. شاید چین بیش از آنکه در برابر آمریکا باشد، در برابر خویشتن ایستاده است. در جدالی که سرنوشت نظم جهانی آینده را رقم خواهد زد؛ چین دربرابر چین