تومان نیوز:چین با «دولت مهندسی» و آمریکا با «بحران نهادی» دو مسیر متفاوت توسعه را پیمودهاند، اما هر دو گرفتار نابرابری و فساد شدهاند.
به گزارش پایگاه خبری تومان نیوز(toomannews)، در دهههای اخیر، چین و ایالات متحده بهعنوان دو قطب اصلی اقتصاد جهانی، مسیرهایی کاملاً متفاوت برای توسعه پیمودهاند. چین با اتکا به رویکردی که میتوان آن را «دولت مهندسی» نامید، بر سرعت در ساخت زیرساخت، بسیج منابع انسانی و فنی، و اجرای سیاستهای کمی متمرکز بوده است. در مقابل، ایالات متحده درگیر بوروکراسی حقوقی، کشمکشهای سیاسی و فرسایش ظرفیت نهادی شده و همین امر به کندی پروژههای بزرگ و افزایش نارضایتی عمومی انجامیده است.
چین: قدرتگیری از دل «دولت مهندسی»
چین نمونهای استثنایی از کشوری است که توانسته با بهرهگیری از منطق مهندسی، مسائل کلان توسعه را به مسائل خرد و کمی تبدیل کند و برای آنها راهحلهای اجرایی بیابد.
اولین موضوع به زیرساختهای گسترده و سریع چین باز میگردد؛ توسعه خطوط قطار پرسرعت، پلهای عظیم و بزرگراهها نهتنها جابهجایی کالا و انسان را تسهیل کرده بلکه به کاهش نابرابری منطقهای نیز کمک کرده است. سفر از شانگهای به گویژو یا چونگچینگ امروز نمادی از همین تحول است؛ جایی که مناطق دورافتاده از طریق سرمایهگذاریهای سنگین به اقتصاد ملی پیوند خوردهاند.
جنبه دوم خوشههای صنعتی و دانش فرآیندی است. صنعت گیتار در گویژو نمونهای روشن از این موضوع محسوب میشود. مهاجرانی که تجربه تولید در استانهای ساحلی را داشتند، به شهر خود بازگشتند و با حمایت دولت توانستند خوشهای جهانی در تولید گیتار ایجاد کنند. این روند نشاندهنده اهمیت «دانش فرآیندی» است؛ دانشی که در کلاس درس تولید نمیشود و حاصل تجربه عملی و مهارتهای ضمنی کارگران و کارآفرینان است.
سرمایهگذاری در آموزش و فناوری نیز موضوع قابل توجهی در اقتصاد چین است. از دهه ۱۹۹۰ به بعد، ظرفیت دانشگاهها، رشتههای مهندسی و علوم پایه، و آموزشهای فنی چندین برابر شد. این امر باعث شد میلیونها متخصص وارد بازار کار شوند و زنجیرههای تولیدی و فناورانه بهویژه در حوزه الکترونیک و سختافزار تقویت گردد.
روی دیگر سکه: شکستهای سیاستهای مهندسی اجتماعی
اگرچه رویکرد مهندسی در چین دستاوردهای بزرگی داشته اما زمانی که به حوزه اجتماعی و انسانی تعمیم یافته، نتایج فاجعهباری به همراه داشته است. سیاست تکفرزندی مبتنی بر مدلهای ریاضی ساده یک مهندس موشکی، جمعیت چین را صرفاً بهعنوان «عدد» دید. نتیجه آن، سقطهای اجباری، عقیمسازی گسترده و آسیبهای انسانی عمیق بود.
سیاست صفر-کووید با وجود موفقیت اولیه در مهار بیماری، دولت چین را دچار توهم توانایی مطلق کرد. با ظهور سویههای جدید، قرنطینههای سختگیرانه و نظارت گسترده بر زندگی روزمره، فشارهای اجتماعی و اقتصادی شدیدی ایجاد شد.
محدودیت بر فناوری و خلاقیت فرهنگی یکی دیگر از ابعاد سیاه چین محسوب میشود؛ کنترل شدید بر پلتفرمها، رمزارزها و بازیها تقریباً یک تریلیون دلار از ارزش بازار شرکتهای فناوری کاست. خلاقترین نخبگان، بهویژه جوانان، به مهاجرت روی آوردند و اصطلاح «فرار» در فرهنگ چین معادل فرار از فشار حکومتی شد.
این نمونهها نشان میدهد که اتکا به مدلهای ریاضی و سیاستهای کمی، بدون توجه به پیچیدگی اجتماعی، میتواند به همان اندازه که موفقیتآفرین است، ویرانگر نیز باشد.
ایالات متحده: بحران جامعه حقوقی و نهادهای فرسوده
در مقابل، ایالات متحده با وجود پیشینه طولانی در نوآوری و ساختوساز با مشکلاتی روبهرو است که ریشه در ساختار حقوقی و سیاسی آن دارد.
انبوه مقررات و بوروکراسی منجر شده تا پروژههای زیرساختی بزرگ با سالها تأخیر و هزینههای سنگین همراه شود. این روند باعث شده توان رقابتی آمریکا در مقایسه با سرعت عمل چین کاهش یابد. سیاستزدگی نهادها همانند حمله به نهادهای آماری، تضعیف استقلال بانک مرکزی و بیاعتمادی عمومی به دادههای رسمی، نمونههایی از این روند هستند. کاهش اعتماد عمومی به دادههای دولتی تهدیدی جدی برای کارآمدی سیاستگذاری است.
در این شرایط نفوذ جریانهای ضدعلم و ضدنهاد منجر به رشد پوپولیسم، مخالفت با علم و دانشگاه، و تقلیل مشکلات به «مقررات دستوپاگیر» شده و ریشههای واقعی بحران نادیده گرفته شوند. فساد ساختاری و بهرهبرداری شخصی از قدرت نیز ظرفیت حکمرانی آمریکا را تضعیف کرده است.
اشتراکات پنهان: نابرابری و فساد
اگرچه چین و آمریکا از نظر نظام سیاسی و مسیر توسعه متفاوتاند اما هر دو گرفتار سه معضل مشابهاند.
معضل اول، نابرابری شدید در این دو کشور است.در آمریکا، یک درصد بالای جامعه مالک بیش از ۳۰ درصد ثروت است؛ در چین نیز شکاف میان مناطق ثروتمند مانند شانگهای و مناطق فقیر مانند گویژو بسیار عمیق است.
معضل دوم به فساد ساختاری باز میگردد؛ در چین به شکل «پول دسترسی» که همچون استروئید رشد سریع اما ناسالم ایجاد میکند و در آمریکا در قالب نفوذ لابیها و منافع ویژه نمایان شده است.
موضوع کارگران پلتفرمی را میتوان معضل سوم مشترک این دو کشور دانست؛ هم در شانگهای و هم در نیویورک، پیکهای موتوری و رانندگان تحویل، نماد شکاف طبقاتی و سلطه اقتصاد دیجیتال بر نیروی کار هستند.
الگوی چینی یا آمریکایی
چین با الگوی دولت مهندسی توانسته زیرساخت و ظرفیت صنعتی عظیمی ایجاد کند، اما غفلت از آزادیهای فردی و انعطاف نهادی، تهدیدی برای پایداری این مسیر است. آمریکا با بحران نهادی و سیاسیسازی نهادها مواجه است و مشکل اصلی آن صرفاً «قوانین زیاد» نیست، بلکه فرسایش اعتماد عمومی و تضعیف ظرفیت حکمرانی است. هر دو کشور درگیر نابرابری و فساد هستند که میتواند سرمایه اجتماعی آنها را فرسوده کند.
راه توسعه پایدار، نه در تقلید یکجانبه از چین یا آمریکا، بلکه در ترکیب عقلانیت مهندسی با شفافیت نهادی، آزادیهای اجتماعی و مشارکت مردمی نهفته است. چین و آمریکا، با وجود تفاوتهای ظاهری، بیشتر از آنچه تصور میشود به هم شبیهاند؛ هر دو با فرصتها و تهدیدهای مشابهی مواجهاند و آینده آنها به تواناییشان در اصلاح درونی و مدیریت رقابت جهانی وابسته است.